به گزارش مشرق، می شود طور دیگر نگاه کرد؛ فیلم برداری درخشان، طراحی صحنه نزدیک به فوق العاده، سناریو ضعیف و کارگردانی تلویزیونی. اگر این طور گفته شود نقد تکنیکی و تحلیلی ست. طور دیگر نیز می شود گفت: مصادره، انقلاب را مصادره به مطلوب می کند. مصادره انقلاب را کاریکاتوریزه میکند، بچههای کمیته را کاریکاتوریزه میکند و از انسانیت تهی. در این صورت نقد می شود: مفهومی. این به راستی چنین نیست. ابدا این طور نیست. دیده ام که دوستانی از رابین وود صحبت کرده اند که باید المان های سیاسی و ایدئولوژیک را وارد نقد کرد. باید گفت که این دوستان سخت در اشتباهند.اگر کتاب هیچکاک،هاکس را خوانده باشند-که به احتمال زیاد نخوانده اند- درخواهند یافت که وود المان های ایدئولوژیک بر آمده از کانتکست آثار مذکور را باید دیدی فرمیک تحلیل می کند. هرچند او در مورد برگمان گاها مفهوم زده می شود. اما برگردیم به سوال ابتدایی نوشتار. سوال را با سوال پاسخ میدهیم: مگر حرف فیلم (محتوا) جدا و مستقل از ساختار و تکنیک است؟ به نظر می آید پاسخ روشن است.
به راستی فیلم کمدی ست؟ در چند لحظه بله و در بسیاری از صحنهها خیر. لحظاتی که قبل از انقلاب در اداره ساواک در میزانسنی پارادوکسیکال قرار میگیرد، از مخاطب خنده میگیرد. اساسا کمدی از قرار گرفتن انسانی ساده در میزانسنی با شرایط پاردوکسیکال شکل می گیرد؛ انسانی ساده لوح به نام اسماعیل که در شرایطی پیچیده قرار میگیرد و از آن جا که توانایی تطبیق یا تحمیل کردن خود به شرایط را ندارد،کمدی می آفریند .هرچند که بازی خوب عطاران به کمک فیلم می آید. صحنه ی شکنجه ی ساواک از این دست کمدی است. اما در وقایع بعد از انقلاب خاصیت کمدی را از دست می دهد و نهایتا برای گرفتن خنده دست به ابتذال محض می زند. صحنه ی حمام کردن اسماعیل (عطاران) را به یاد بیاورید.
مصادره فیلم خطرناکی ست.اگر فیلمی جدی بود از زهرش کاسته می شد.اما از آن جایی که قیافه ای کمیک به خود میگیرد خطرناک تر جلوه می کند. مسلما نگارنده با سانسور و ممیزی موافق نیست اما این فیلم را باید خوب آسیب شناسی کرد. آنتی بادی چنین آثاری نقد جدی است تا سطحِ پرزرق و برق اثر را کنار بزند؛ در این صورت گندی بالا می زند که چهره راستین اثر را نمایان میکند. بله این درست است که فیلم برداری فوق العاده ست؛ اما در جهت هرچه بهتر کاریکاتوریزه کردن بچه مسلمان هاست. "ظاهراً" فیلم ساز ساواک را به سخره میگیرد و مضحک تصویر می کند. میزانسن اما سمپاتِ هرچه متعلق به قبل از انقلاب است. صحنههای مکرر کاباره را به یاد بیاورید. دقت کنید دوربین چطور دورتا دور سِن میگردد و خواننده زن آمریکایی را قاب میگیرد. اسماعیل(رضا عطاران) با دیدن او شوق میکند؛ میزانسن هم ورود خواننده را شکوهمندانه برگزار میکند. میبینید فرق بین ظاهر و باطن را. منظور نگارنده این نیست که فیلم ساز باید شعار دهد: مرگ بر آمریکا. باید شعار داد: درود بر میهن. که در ادامه توضیح خواهم داد که فیلم نه تنها علیه انقلاب عمل می کند، بلکه ضدملی هم هست.
صحنه ای مهم هست که جان مایه فیلم را عیان میکند. اسماعیل –بی خبر از انقلاب و مسائلش- سر کارش بر می گردد. بچه های کمیته پی می برند که او ساواکی بوده است. او را همچون گوسفند روی زمین می کشند.دوربین هم سطح( آی لِوِل) او را میگیرد و بچه های انقلاب را از انقلاب خارج میکند. فیلمساز استراتژی هوشمندانه ای را به کار میگیرد. اسماعیل را از قضا وارد همان اتاقی میکنند که رئیس سابق ساواک آن جا اقامت داشته. دقیقا با همان میزانسن. نکته ی اول: فضا که همان است و هم چنان ظلم هم برقرار است؛ پس : مرگ بر کمیته انقلاب؟ سناریست برای عبور از ممیزی، رئیس کمیته انقلاب را موجه تر جلوه میکند. رئیس زیردستانش را به آرامش دعوت میکند و دستور می دهد اسماعیل را آزاد کنند. فیلم ساز او را نیز کاریکاتوریزه میکند. رئیس که میبیند حرفش خریدار ندارد، کاغذی مچاله از جیبش بیرون می آورد تا زیردستان را متقاعد کند که "او رئیس است". به کست دقت کنید. رئیس کمیته همچون رئیس ساواک چاق است. نتیجه آن که نظم در اداره ساواک برقرار بود و اما با برپایی انقلاب همه چیز بر هم می ریزد.
رفتار واکنشی تمامی بچههای انقلابی افراطی و تند است. دقت کنید در صحنه ای در بیمارستان چند تن از بچههای انقلابی پشت سر اسماعیل ایستاده اند و به محض این که کلمه ی ساواک را می شوند، همچون انسانی های شرطی، واکنش نشان می دهند.به راستی نوع تصویری که فیلم ساز از جوانان انقلاب می سازد با صحنه های مشابه فیلم "آرگو" چه تفاوتی دارد؟ به باور نگارنده؛ هیچ. در آنجا اتفاقا گارد حفاظتی سپاه و بچه های کمیته به مراتب باهوش تر بودند و قدرت عملیاتی آنان به تصویر کشیده شده بود. اما این جا چه؟ یک عده افراطی مقدس ماب که تنها از حیثِ گریم و لباس شباهت هایی به آن نسل دارند.حالا چه باید کرد؟ باید از این مملکت رفت. این "پیام محوری " نیمی از فیلم های امسال است. اما نباید به این زودی ها رفت و وطن را فراموش کرد. چرا؟ چندهکتار زمین ارمغان مسابقه بخت آزمایی چه می شود؟
کاراکتر اصلی به آمریکا میرود و زندگی جدیدی آغاز میشود. اما همچنان دغدغه بازگشت به مامِ میهن(!) وجود دارد. باید زمین ها را پس گرفت قبل از این که " آخوندها بالا نکشیدن" (دیالوگ فیلم).کابوس های او تقلیدهایی ناشیانه از وسترن های اسپاگتی ست. هرچند از لحاظ تکنیکال فیلم قادر به مشابه سازی نیست. زاویه دوربین، قاب بندی و حتی رنگ تصویر شباهتی به فیلم های وسترن ندارد. این شوخیهای تصویری اثر را بیش از پیش مبتذل می کند.
از این پس قرار است داستان آدمی را در غربت ببینیم. او در برابر دنیای غرب مقهور می شود و همه چیزش را می بازد. زنش را به شوهر سابقش می سپارد و چه جالب که فیلم ساز میزانسن را کمیک می کند. ننگ بر این میزانسن بی غیرت. چطور است که همین آدم قبل از انقلاب در کافه ای غیرت نشان میدهد و شوهر سابق زنش را به باد کتک میگیرد، اما حالا چنین میکند؟ نکند انقلاب غیرش را ربوده؟ او غرور ملی اش را نیز می بازد و علیه وطنش شعار می دهد و در برنامه های ضد انقلاب شرکت می کند. ظاهرا فیلم ساز این شبکه های به سخره می گیرد. به یاد بیاورید که به صورت احمقانه ای-همچون کودکان خردسال- سرود می خوانند. اما در این میزانسن قهرمان داستان تخریب شخصیتی می شود.
صحنه ی دیگر، ختنه کردن کودک است. نوعِ روایت و میزانسن رقت انگیز است. قرآن خواندن پدر هنگام ختنه کردن در آن میزانسن وقیحانه چه معنا دارد؟ بعد از ختنه کردن، گوشت اضافه ی ... را برای گربه پرت می کنند. کات به نمای مدیوم از گربه که درپی گوشت... شرم میکنم از ادامه توصیف.
به راستی تمامی این خاطرات را از نگاه چه کسی می بینیم؟ برگردیم به آغاز فیلم. هومن سیدی که نقش پسر را بازی می کند در اتاق بازجویی است. بازرس-مطابق کلیشه های همیشگی با یقه تنگ و رفتارهای خشک- پیشاپیش او نشسته. فیلم ساز از خجالت او نیز در می آید و از هم او تیپی مضحک می سازد. به راستی پیش کشیدن مامِ وطن و دو مادر و دو پدر چه معنا دارد؟ زاویه دوربین و اندازه قاب نیز یکسان است؛ نمای اورشولدر از هر دو. فیلم ساز موضعِ مشخصی ندارد و یا شاید هم با نمای مدیوم شات از هردو رد گم می کند؛ شاید. پسر شروع می کند به تعریف خاطرات پدر. این در سینما یعنی که روای قصه ی فیلم اوست. بنابراین او چطور تمامی خاطرات پدرش را روایت می کند؛حتی قبل از انقلاب که خودش به دنیا نیامده بوده است؟ این الفبای صورت بندی روایی ست. از همین رو جای دوربین و زاویه دید در فلش بک ها به کل غلط است؛مگر آن جایی که پسر بچه از خاطرات خودش می گوید.
اسماعیل در این اثر دغدغه میهن را ندارد و در به در دنبال زنده کردن زمین هایش است و نهایتا پسرش را نیز برای چنین منظوری به ایران میفرستد. صحنه ای کلیدی در این میان هست. پدر کنار آتش نشسته و تمامی مدارک هویتش را می سوزاند. چقدر ترحم طلب است. نهایتا میشود گفت فیلم یکی به نعل می زند و یکی به میخ. جایی انقلاب را می کوبد و جای دیگر رژیم پهلوی را به سخره می گیرد. مثال هایی بر این ادعا بسیارند؛ صحنه ی تنظیم کردن آنتن را به یاد بیاورید.از بیرون صدای اذان پخش می شود از تلویزیون اما-به صورت آگاهانه- فیلم وسترن با موسیقی خاصش شنیده می شود.
مصادره ناتوان از تصویر کردن درست شرایط است. همه چیز در دیالوگ میگذرد و طراحی صحنه و لباس. شاه میآید، شاه می رود، انقلاب میشود و... مصادره نه تنها ناتوان است که قلب واقعیت میکند. فیلم سعی دارد پُز اپوزیسیونی بدهد و از طرفی برای فرار از سانسور باجی هم به این طرف میدهد. مسئلهی اختلاس را به یاد بیاورید. فیلم برای این که حرف روز هم بزند روی به چنین مسئله ای می آورد. سرِ آخر هم راه حل ماجرا در دستان یک پسرِ قاچاقچی لاتین است. او اختلاس گر را کت و بال بسته، تحویل نظام میدهد. شوخی میکنیم؟ یعنی مسئله ی این ملت به دستان یک... بس است دیگر نگوییم که گندش بالا می زند... .